پارهاي از عكس العملها و عملهاي امام بر اساس امتناع از بيعت است، پارهاي از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است وپارهاي بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايي كه در آن زمان به هر حال وجود داشته است.
همه اين عناصر، در حادثه كربلا كه مجموعهاي است از عكس العملها و تصميماتي كه از طرف وجود مقدس اباعبدالله عليه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است.
تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت، يك مسئله موروثي نبود، مسئلهاي بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت.
يك طرز فكر اين بود كه خلافت، فقط و فقط شايسته كسي است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد.
و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفهاي براي خودشان انتخاب كنند.
يكي از شرايطي كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولي معاويه صريحا به آن عمل نكرد (مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعي براي اين ادعا باقي نماند و به اصطلاح مدعي در كار نباشد، همين بود كه معاويه حق ندارد تصميمي براي مسلمين بعد از خودش بگيرد، خودش هر مصيبتي براي دنياي اسلام هست، هست، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد.
معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحي به او كرد مخصوصا دستور داد با امام حسين (ع) با رفق و نرمي زيادي رفتار كند.
گفت : او فرزند پيغمبر است، مكانت عظيمي در ميان مسلمين دارد، و بترس از اينكه با حسين بن علي با خشونت رفتار كني.
معاويه كاملا پيش بيني ميكرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت.
حسين بن علي عليه السلام كشته شد، ولي به هدفهاي معنوي خودش رسيد در حالي كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدفهاي خودشان نرسيدند.
بنابراين يكي از چيزهايي كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضاي بيعت با يزيد بن معاويه اينچنيني بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتي در مورد معاويه وجود نداشت.
يكي اينكه بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثي از طرف امام حسين بود.
يعني مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود.
مسئله خلافت موروثي مطرح بود.
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز ميكرد.
او نه تنها مرد فاسق و فاجري بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگي سياسي هم نداشت.
بيعت نكردن امام يعني معترض بودن، قبول نداشتن، اطاعت يزيد را لازم نشمردن، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن.
آنها ميگفتند بايد بيعت كنيد، امام ميفرمود بيعت نميكنم.
حال در مقابل اين تقاضا، در مقابل اين عامل، امام چه وظيفهاي دا رند ؟ بيش از يك وظيفه منفي، وظيفه ديگري ندارند : بيعت نميكنم.
حرف ديگري نيست.
بيعت ميكنيد ؟ خير.
اگر بيعت نكنيد كشته ميشويد ! من حاضرم كشته شوم ولي بيعت نكنم.
در اينجا جواب امام فقط يك " نه " است.
اين عامل از كي وجود پيدا كرد ؟ از آخر زمان معاويه، و شدت و فوريت آن بعد از مردن معاويه و به حكومت رسيدن يزيد بود.
عامل دوم مسئله دعوت بود.
امام حسين در آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود، براي امتناع از بيعت از مدينه خارج ميشود و چون مكه، حرم امن الهي است و در آنجا امنيت بيشتري وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشتري براي آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بيشتري قائل شود، به آنجا ميرود (روزهاي اولي است كه معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده )، نه تنها براي اينكه آنجا مأمن بهتري است بلكه براي اينكه مركز اجتماع بهتري است.
در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است، مردم از اطراف و اكناف به مكه ميآيند و بهتر ميتوان آنها را ارشاد كرد و آگاهي داد.
بعد موسم حج فراهم ميرسد كه فرصت مناسبتري براي تبليغ است.
بعد از حدود دو ماه نامههاي مردم كوفه ميرسد.
نامههاي مردم كوفه به مدينه نيامده، و امام حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است.
پس دعوت مردم كوفه در يك امر فرعي دخالت داشت، در اينكه اين نهضت و قيام در عراق صورت گيرد، والا عامل اصلي نبود.
عامل سوم امر به معروف است.
اين نيز نص كلام خود امام است.
تاريخ مينويسد : محمد ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود، معيوب بود، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد.
امام وصيتنامهاي مينويسد و آن را به او ميسپارد : « هذا ما اوصي به الحسين بن علي اخاه محمدا المعروف بابن الحنفيه ».
در اينجا امام جملههايي دارد : حسين به يگانگي خدا، به رسالت پيغمبر شهادت ميدهد.
(چون امام ميدانست كه بعد عدهاي خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ).
تا آنجا كه راز قيام خود را بيان ميكند : « اني ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي، اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي علي بن ابيطالب عليه السلام » (مقتل خوارزمي.
188 / 1 ).
اما مسئله دعوت اهل كوفه.
ارزشي كه اين عامل ميدهد، بسيار بسيار ساده و عادي است (البته ساده و عادي در سطح عمل امام حسين عليه السلام نه در سطح كارهاي ما ).
ولي عامل تقاضاي بيعت و امتناع امام، كه از همان روزهاي اول ظاهر شد، ارزش بيشتري نسبت به مسئله دعوت، به نهضت حسيني ميدهد.
به جهت اينكه روزهاي اول است، هنوز مردمي اعلام ياري و نصرت نكردهاند، دعوت و اعلام وفاداري نكردهاند.
امام عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهي از منكر است اين عامل، ارزش بسيار بسيار بيشتري از دو عامل ديگر به نهضت حسيني ميدهد.
به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگي پيدا كرده است كه براي هميشه زنده بماند، براي هميشه يادآوري شود و آموزنده باشد.
اين عامل آموزندگي بيشتري دارد زيرا نه متكي به دعوت است و نه متكي به تقاضاي بيعت.
اما به موجب عامل سوم حسين يك مرد معترض و منتقد است، مردي است انقلابي و قيام كننده، يك مرد مثبت است فقط خود قرآن را در نظر بگيريم، متوجه ميشويم كه اين موضوع در اين كتاب مقدس آسماني چقدر تكرار شده است و چه اندازه بدبختي ملل گذشته را مستند ميكند به اينكه امر به معروف و نهي از منكر نداشتهاند : « فلولا كان من القرون من قبلكم اولوا بقيه ينهون عن الفساد »(سوره هود، آيه.
116 ) آيا اين عجيب نيست كه در ميان دو آيه، كه هر دو دعوت به اتحاد و پرهيز از تفرق است، اين آيه ميآيد : « و لتكن منكم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون.
اين كانه درست ميرساند كه قرآن در ميان خيرها، حسن تفاهم و وحدت و اتفاق ميان مسلمين را خيري كه مادر و مبدا همه خيرهاست، ميداند، و در ميان منكرات و زشتيها و پليديها، آنكه را از همه پليدتر و زشتتر و بدتر ميداند اختلاف و تفرق است، به هر نام و عنواني.
آنهائي كه اول صالح شدهاند بعد ميخواهند مصلح باشند.
آمر به معروف و ناهي از منكر يعني مصلح.
مگر نا صالح ميتواند مصلح باشد ؟ ! آنان كه اول خودشان را اصلاح كردهاند، اول خودشان را تاديب و تربيت كردهاند، ميتوانند مصلح باشند.
اميرالمومنين فرمود : « لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له، و الناهين عن المنكر العاملين به » (نهج البلاغه، خطبه.
129 ).
خدا لعنت كند آن مردمي را كه امر به معروف ميكنند و خودشان بر خلاف آن معروف عمل ميكنند، و آن مردمي را كه نهي از منكر ميكنند و خودشان همان منكراتي را كه نهي ميكنند، مرتكب ميشوند.
امر به معروف و نهي از منكر يگانه اصلي است كه ضامن بقاء اسلام است.
به اصطلاح، علت مبقيه است.
اصلا اگر اين اصل نباشد، اسلامي نيست.
رسيدگي كردن دائم به وضع مسلمين است.
آيا يك كارخانه بدون بازرسي و رسيدگي دائمي مهندسين متخصص كه ببينند چه وضعي دارد، قابل بقا است ؟ اصلا آيا ممكن است يك سازمان همينطور به حال خود باشد، هيچ دربارهاش فكر نكنيم و در عين حال به كار خود ادامه دهد ؟ ابدا.
اسلام از باب اينكه نخواسته موضوع امر به معروف و نهي از منكر را به امور معين، مثل عبادات، معاملات، اخلاقيات، محيط خانوادگي و....
محدود كند، كلمه عام آورده است : معروف، يعني هر كار خ ير و نيكي.
امر به معروف لازم است.
نقطه مقابلش : هر كار زشتي.
نگفت شرك يا فسق يا غيبت يا دروغ يا نميمه (سخن چيني ) يا تفرقه اندازي يا ربا يا ريا، بلكه گفت : منكر : هر چه كه زشت و پليد است.
يك درجه امر به معروف و نهي از منكر اين است كه مردم ! بر فرزندانتان اسمهاي اسلامي بگذاريد.
(اين امر به معروف است ).
مبارزه كنيد با اسمهاي غير اسلامي.
(اين نهي از منكر است ).
براي موسساتتان نام اسلامي بگذاريد.
نامهاي اسلامي را زنده نگهداريد.
زبان اسلام را زنده نگهداريد.
زبان عربي، زبان يك قوم نيست، زبان اسلام است.
زبان عربي زبان عرب نيست، زبان اسلام است.
اگر قرآن نبود اصلا اين زبان در دنيا وجود نداشت.
اين وظيفه بزرگ (امر به معروف و نهي از منكر ) دو ركن، دو شرط اساسي دارد : يكي از آنها رشد، آگاهي و بصيرت است....
يكي از چيزهايي كه به نهضت حسين بن علي (ع) ارزش زياد ميدهد روشن بيني است.
روشن بيني يعني چه ؟ يعني حسين (عليه السلام ) در آنروز چيزهايي را در خشت خام ديد كه ديگران در آينه هم نميديدند.
پس اين كه علما ميگويند يكي از درجات امر به معروف و نهي از منكر اعراض و هجر است، در موردي است كه كار شما اثر بگذارد و اثر آن هم تنبيه طرف باشد.
البته اعراض و هجر ديگري نيز هست كه نهي از منكر نيست و عنوان ديگري دارد.
شما با خانوادهاي محشور بودهايد، رابطه دوستي و احيانا خويشاوندي داشتهايد، ميبينيد اين خانواده فاسد شده است.
به خاطر حفظ خود و خانوادهتان (براي اينكه معاشرت با بيمار، بيماري ميآورد : ميرود از سينهها در سينهها از ره پنهان صلاح و كينهها افراد به طور مخفي در يكديگر اثر ميگذارند ) و براي اينكه عادت زشت آنها در خانواده شما سرايت نكند، با آنها قطع رابطه ميكنيد.
حساب اين مورد از موارد ديگر جداست.
گاهي طرف در درجهاي و در حالي است كه نه اعراض و هجران ما تاثيري بر او ميگذارد و نه ميتوانيم با منطق و بيان و تشريح مطلب، او را از منكر باز داريم، بلكه بايد وارد عمل شويم.
اگر وارد عمل شويم، ميتوانيم.
چطور وارد عمل شويم ؟ وارد عمل شدن مختلف است.
معناي وارد عمل شدن تنها زور گفتن نيست، كتك زدن و مجروح كردن نيست.
البته نميگويم در هيچ جا نبايد تنبيه عملي شود.
بله مواردي هم هست كه جاي تنبيه عملي است.
درشتي و نرمي بهم در به است چو رگزن كه جراح و مرهم نه است ميگويد : هم درشتي بايد باشد و هم مهرباني، مثل رگزن كه هم جراحي ميكند و هم مرهم مينهد.
اين در مورد مبارزه با منكرات.
ميتوانيم بگوييم يكي از بيماريهاي اجتماع امروز ما اينست كه براي گفتن بيش از اندازه ارزش قائل هستيم.
" گفتن " شرط لازم هست ولي كافي نيست، بايد عمل كرد.
هر يك از امر به معروف لفظي و امر به معروف عملي به دو طريق است : مستقيم و غير مستقيم.
باور كنيد كه در ميان مواعظ و نصايحي كه افراد ميكنند، امر به معروفها و نهي از منكرهايي كه صورت ميگيرد، بسياري از خود همينها منكر است.
شما ميبينيد مردم از انبياء و اولياء زياد پيروي ميكنند، ولي از حكما و فلاسفه آنقدرها پيروي نميكنند.
چرا ؟ براي اينكه فلاسفه فقط ميگويند، فقط مكتب دارند، فقط تئوري ميدهند، در گوشه حجرهاش نشسته است، هي كتاب مينويسد و تحويل مردم ميدهد.
ولي انبياء و اولياء تنها تئوري و فرضيه ندارند، عمل هم دارند.
آنچه ميگويند اول عمل ميكنند.
حتي اينطور نيست كه اول بگويند بعد عمل كنند، اول عمل ميكنند بعد ميگويند.
وقتي انسان بعد از آنكه خودش عمل كرد، گفت، آن گفته اثرش چندين برابر است.
اساسا حسين عليه السلام حاضر نبود فردي كه كوچكترين نقطه ضعفي در وجودش هست، همراهشان باشد.
و لهذا دو سه بار در بين راه غربال كرد.
همانطور كه عامل امر به معروف و نهي از منكر ارزش نهضت حسيني را بالا و بالاتر برد، متعاكسا نهضت حسيني ارزش امر به معروف و نهي از منكر را بالا برد.
همانطور كه تاثير عامل امر به معروف و نهي از منكر، اين نهضت را در عاليترين سطحها قرار داد.
اين نهضت مقدس نيز اين اصل اسلامي را در عاليترين سطحها قرار داد.
مقصودم اين است كه نهضت حسيني اصل امر به معروف و نهي از منكر را از نظر استنباط و اجتهاد و علماء اسلامي و به طور كلي مسلمين بالا برد.
در باب امر به معروف و نهي از منكر، اين مسئله مطرح است كه مرز اين كار كجاست ؟ بنده و شما كه بايد امر به معروف و نهي از منكر كنيم تا كجا بايد جلو برويم ؟ يكوقت است كه امر به معروف و نهي از منكر ميكنيم و هيچگونه آسيبي، خطري متوجه ما نيست، اگر نكنيم فقط تنبلي كردهايم.
حقيقت را ميگوئيم بدون اينكه اگر بگوئيم خطري متوجه ما شود.